من در هجوم تو...
 

چهار فصل زمان در گذر بود

و من در هجوم لحظه ای کبود

در گوشه ای پر از جیغ های درد

به پاییزم می سپرد دوری تو

اما به امید فصل دائمی تو

در اشتیاق رسیدن به تب

پریدن تا خود خدا

در پریشانی حال خرابم

به سمت تو گام برداشتم

كه گره بزنم دست گره خورده ام را به گرمي دستانت

من هر روز برایت شعر می نوشتم

شعری که می گفت”

من هرچه بشوم

اما تو بهار می مانی

و هر صبح در لحظه ای نا شکیب

با صدایی به لهجه ی پاییز

آن را برایت می خواندم

شعری که درآن تمام رنگها

در شکوه موسیقی دستانت

نواخته می شد

شبی تمام گریه هایم را شعر گفتم

و تو را به تعداد امواج دریا صدا زدم

و از لباسهایت

برای نبودنت

تاج محل ساختم در خانه ام

نذرهايم ادا شدند

صدای پای تو

در حیاط دلم پیچید

باغچه غرق عطر یاس می شد

و من از پنجره

کوچه را به تعداد دنیا صدا می زدم

بلکه هر بار دوباره بیایی

ای اشتراک بین باران و دریا

تمام صداهایی را

 که جا گذاشته ایی جمع کرده ام

تا زندگی زنده بماند

 



نظرات شما عزیزان:

maryamiiiii
ساعت21:00---27 بهمن 1392
aziiiiiizam
پاسخ:ma bishtaaaaaaaar:-P:-*


maryamiiiii
ساعت20:56---27 بهمن 1392
aziiiiiiizam

sima
ساعت23:10---9 بهمن 1392
هرکه مرا دیداورا نفرین کرد...

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, | 20:41 | نویسنده : یاشا |